داستان در مورد اخلاق

سه شنبه 30 آبان 1396
15:43
علی دانایی
داستان در مورد اخلاق

در ایامى كه امیرالمؤ منین علیه السلام زمامدار كشور اسلام بود، اغلب به سركشى بازارها مى رفت و گاهى به مردم تذكراتى مى داد.
روزى از بازار خرمافروشان گذر مى كرد، دختر بچه اى را دید كه گریه مى كند، ایستاد و علت گریه اش را پرسش كرد. او در جواب گفت : آقاى من یك درهم داد خرما بخرم ، از این كاسب خریدم به منزل بردم اما نپسندیدند، حال آورده ام كه پس بدهم كاسب قبول نمى كند.
حضرت به كاسب فرمود: این دختر بچه خدمتكار است و از خود اختیار ندارد، شما خرما را بگیر و پولش را برگردان .
كاسب از جا حركت كرد و در مقابل كسبه و رهگذرها با دستش به سینه على علیه السلام زد كه او را از جلوى دكانش رد كند.


كسانى كه ناظر جریان بودند آمدند و به او گفتند، چه مى كنى این على بن ابیطالب علیه السلام است !!

كاسب خود را باخت و رنگش زرد شد، و فورا خرماى دختربچه را گرفت و پولش را داد.

سپس به حضرت عرض كرد: اى امیرالمؤ منین علیه السلام از من راضى باش ‍ و مرا ببخش .
حضرت فرمود: چیزى كه مرا از تو راضى مى كند این است كه : روش خود را اصلاح كنى و رعایت اخلاق و ادب را بنمایى .

موضوعات: داستان,
[ بازدید : 69 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

مطالب مرتبط

نام :
ایمیل :
آدرس وب سایت :
متن :
:) :( ;) :D ;)) :X :? :P :* =(( :O @};- :B /:) =D> :S
کد امنیتی : ریست تصویر
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به اخلاق بیست است. || طراح قالب avazak.ir
ساخت وبلاگ تالار اسپیس فریم اجاره اسپیس خرید آنتی ویروس نمای چوبی ترموود فنلاندی روف گاردن باغ تالار عروسی فلاورباکس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]