تواضع حضرت سلیمان{ع}

دوشنبه 13 آذر 1396
15:38
علی دانایی
تواضع حضرت سلیمان{ع}

سلیمان (علیه السلام) ، داراى چنان حشمت و جلال و عظمتى بود که او را در این زمینه هم پایه اى نبود ، ولى به اندازه اى متواضعانه و با انصاف رفتار مى کرد که حتّى مورى ناتوان هم مى توانست او را محاکمه کند و حقّ طبیعى خود را از سلیمان دریافت دارد .روزى مورى روى دستش به حرکت آمد ، سلیمان مور را از روى دستش برداشت و بر زمین گذاشت ، سلیمان مانند همه فکر نمى کرد که مور بر او اعتراض کند و وى را مورد بازخواست قرار دهد ، ولى تواضع و عدالت و ضعیف نوازى سلیمان کار را به جایى رسانیده بود که مور لب به سخن گشوده عرضه داشت : این خودپسندى چیست ؟ این بزرگ منشى چیست ؟ مگر نمى دانى من بنده خدایى هستم که تو نیز بنده او هستى ؟ از نظر بندگى خدا چه تفاوتى میان من و توست که تو با من چنین رفتارى کردى ؟سلیمان ، از صراحت گویى مور متاثر شد.


[ بازدید : 67 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

ادامه مطلب

داستان درباره تواضع

دوشنبه 13 آذر 1396
15:35
علی دانایی
داستان درباره تواضع

داستان درباره تواضع

شیطانی به شیطان دیگرگفت:به آن مردمقدس متواضع نگاه کن که درجاده راه میروددراین فکرم به سراغش بروم وروحش رادراختیاربگیرم.رفیقش گفت:به حرفت گوش نمی دهد.اوتنها به چیز های مقدس می اندیشد.اما شیطان به همان روش مشتاق ومتعصب همیشگی اش خودرا به شکل ملک مقرب،جبرئیل درآوردودربرابر مردظاهرشدوگفت آمده ام به توکمک کنم.مردگفت:بایدمرا باشخص دیگری اشتباه گرفته باشی ؛من درزندگی ام کاری نکردم که سزاوارتوجه یک فرشته باشم وبه راه خودادامه داد؛بی آنکه هرگز بداند ازچه چیزی گریخته است......


[ بازدید : 85 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

داستان درباره ادب و احترام

چهارشنبه 1 آذر 1396
9:22
علی دانایی
داستان درباره ادب و احترام

ادب و احترام

سامان پسر خیلی خوب و با ادبی است .
وقتی از خواب بیدار می شود به همه صبح به خیر می گوید .
چون می داند این کار ، کار بچه های با ادب است .
سامان همیشه به بزرگترها سلام می کند و وقتی کسی با او حرف می زند ، با دقت به حرف های او گوش می کند .
اگر کسی چیزی به او بدهد ، تشکر می کند، یعنی می گوید : متشکرم . وقتی چیزی به کسی می دهد می گوید: بفرمایید .
او برای دادن چیزی به کسی آن را پرت نمی کند چون می داند این کار خیلی بد است .
اگر مجبور شود چیزی را پرت کند می گوید : ببخشید . سامان هیچ وقت دوست ندارد کسی را اذیت یا ناراحت کند .
اما اگر به طور اتفاقی کسی را اذیت یا ناراحت کند ، عذر خواهی می کند یعنی می گوید :ببخشید .
مثلا اگر پای کسی را لگد کند می گوید : ببخشید که پای شما را لگد کردم .
سامان هیچ وقت موقع نشستن پاهایش را جلوی بزرگترها دراز نمی کند .
اگر سامان کار اشتباهی انجام بدهد و بزرگترها او را دعوا کنند توی چشم آن ها زل نمی زند و نمی گوید : چرا مرا دعوا می کنید یا دلم می خواهد این کار را انجام بدهم .


[ بازدید : 486 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

ادامه مطلب

داستان آموزنده

سه شنبه 30 آبان 1396
15:52
علی دانایی
داستان آموزنده
نوع نگاه

پير مردي بر قاطري بنشسته بود و از بياباني مي گذشت . سالكي را بديد كه پياده بود.

پير مرد گفت : اي مرد به كجا رهسپاري ؟

سالك گفت : به دهي كه گويند مردمش خدا نشناسند و كينه و عداوت مي ورزند و زنان

خود را از ارث محروم مي‌كنند.

پير مرد گفت : به خوب جايي مي روي

سالك گفت : چرا ؟

پير مرد گفت : من از مردم آن ديارم و ديري است كه چشم انتظارم تا كسي بيايد و اين مردم را هدايت

كند.

سالك گفت : پس آنچه گويند راست باشد ؟

پير مرد گفت : تا راست چه باشد.

سالك گفت : آن كلام كه بر واقعيتي صدق كند.

پير مرد گفت : در آن ديار كسي را شناسي كه در آنجا منزل كني ؟

سالك گفت : نه

پير مرد گفت : مردماني چنين بد سيرت چگونه تو را ميزبان باشند ؟

سالك گفت : ندانم


موضوعات: داستان,
[ بازدید : 76 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

ادامه مطلب

داستان آموزنده

سه شنبه 30 آبان 1396
15:50
علی دانایی
داستان آموزنده

در میان بنی اسرائیل عابدی بود، وی را گفتند :

« فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند»

عابد خشمگین شد ، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند .

ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح ، بر مسیر او مجسم شد و گفت :

« ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!»

عابد گفت :

« نه، بریدن درخت اولویت دارد»

مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند!!!

عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست!!

ابلیس در این میان گفت :

«دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مأمور ننموده است ، به خانه برگرد ، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم ؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صواب تر از کندن آن درخت است»


موضوعات: داستان,
[ بازدید : 80 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

ادامه مطلب

داستان آموزنده

سه شنبه 30 آبان 1396
15:47
علی دانایی
داستان آموزنده

بزرگترین افتخار

پسر کوچولو به مادر خود گفت:مادر داری به کجا می روی؟مادر گفت:عزیزم بازیگری معروف که از محبوبیت زیادی برخوردار است به شهر ما آمده است.این طلایی ترین فرصتی است که می توانم او را ببینم وبا او حرف بزنم،خیلی زود برمیگردم.اگر او وقت آن را داشته باشد که با من حرف بزند چه محشری می شود.


و در حالی که لبخندی حاکی از شادی به لب داشت با فرزندش خداحافظی کرد.

حدود نیم ساعت بعد مادرش با عصبانیت به خانه برگشت.

پسر به مادرش گفت:مادر چرا چهره ی پریشانی داری؟آیا بازیگر محبوبت را ملاقات کردی؟

مادر با لحنی از خستگی و عصبانیت گفت:من و جمعیت زیادی از مردم بسیار منتظر ماندیم اما به ما خبر رساندند که او نیم ساعت است که این شهر را ترک کرده است.ای کاش خدا شهرت و محبوبیتی را که به این بازیگر داده است به ما داده بود.کودک پس از شنیدن حرف های مادر به اتاق خود رفت ولباس های خود رابیرون آورد و گفت:مادر آماده شو با هم به جایی برویم من می توانم این آرزوی تو را برآورده کنم.

موضوعات: داستان,
[ بازدید : 122 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

ادامه مطلب

داستان درباره احترام

سه شنبه 30 آبان 1396
15:44
علی دانایی
داستان درباره احترام

روزی سوداگری بغدادی از بهلول سوال نمود من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم؟ بهلول جواب داد آهن و پنبه. آن مرد رفت و مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود اتفاقا" پس از چند ماهی فروخت و سود فراوان برد. باز روزی به بهلول بر خورد . این دفعه گفت بهلول دیوانه من چه بخرم تا منافع ببرم؟ بهلول این دفعه گفت پیاز بخر و هندوانه. سوداگر این دفعه رفت و سرمایه خود را تمام پیاز خرید و هندوانه انبار نمود و پس از مدت کمی تمام پیاز و هندوانه های او پوسید و از بین رفت و ضرر فراوان نمود.


موضوعات: داستان,
[ بازدید : 113 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

ادامه مطلب

داستان در مورد اخلاق

سه شنبه 30 آبان 1396
15:43
علی دانایی
داستان در مورد اخلاق

در ایامى كه امیرالمؤ منین علیه السلام زمامدار كشور اسلام بود، اغلب به سركشى بازارها مى رفت و گاهى به مردم تذكراتى مى داد.
روزى از بازار خرمافروشان گذر مى كرد، دختر بچه اى را دید كه گریه مى كند، ایستاد و علت گریه اش را پرسش كرد. او در جواب گفت : آقاى من یك درهم داد خرما بخرم ، از این كاسب خریدم به منزل بردم اما نپسندیدند، حال آورده ام كه پس بدهم كاسب قبول نمى كند.
حضرت به كاسب فرمود: این دختر بچه خدمتكار است و از خود اختیار ندارد، شما خرما را بگیر و پولش را برگردان .
كاسب از جا حركت كرد و در مقابل كسبه و رهگذرها با دستش به سینه على علیه السلام زد كه او را از جلوى دكانش رد كند.


موضوعات: داستان,
[ بازدید : 68 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

ادامه مطلب

داستان در مورد اخلاق

سه شنبه 30 آبان 1396
15:41
علی دانایی
داستان در مورد اخلاق

یكى از اقوام امام سجاد علیه السلام ، نزد حضرتش آمد و شروع به ناسزا گفتن كرد. حضرت در جواب او چیزى نفرمودند چون از مجلس آن شخص ‍ برفت ، حضرت به اهل مجلس خود فرمود: شنیدید آنچه را كه این شخص ‍ گفت الان دوست دارم كه با من بیایید و برویم نزد او تا جواب مرا از دشنام او بشنوید.
آنان گفتند: ما همراه شما مى آییم و دوست داشتیم كه جواب او را مى دادى . حضرت حركت كردند و این آیه شریفه را مى خواندند: (آنان كه خشم خود را فرو نشانند و از بدى مردم در گذرند (نیكو كارند) و خدا دوستدار نكوكاران است .)
راوى این قضیه گفت : ما از خواند این آیه فهمیدیم كه حضرت به او خوبى خواهد كرد.


موضوعات: داستان,
[ بازدید : 82 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

ادامه مطلب

داستان در مورد اخلاق

سه شنبه 30 آبان 1396
15:40
علی دانایی
داستان در مورد اخلاق

(نعیمان بن عمرو انصارى ) از قدماى صحابه پیامبر صلى الله علیه و آله و مردى مزاح و شوخ بوده است نوشته اند: روزى عربى از عشایر به مدینه آمد و شتر خود را پشت مسجد خوابانید و به مسجد وارد شد و به حضور پیامبر صلى الله علیه و آله رسید.
بعضى از اصحاب به نعیمان گفتند: اگر این شتر را بكشى ، گوشت آن را تقسیم مى كنیم و بعد قیمتش را پیامبر صلى الله علیه و آله به اعرابى خواهد داد.
نعیمان شتر را كه كشت ،: صاحبش سر رسید و فریاد بر آورد و پیامبر صلى الله علیه و آله را به داد خواهى خواست .
نعیمان فرار كرد؛ و رسول الله صلى الله علیه و آله از مسجد بیرون آمد و شتر اعرابى را كشته دید، پرسید: چه كسى این كار را كرده است ؟ گفتند: نعیمان پیامبر صلى الله علیه و آله كسى را فرستاد تا او بیاورند او را در خانه (ضباعة بنت زبیر) (9) یافتند كه نزدیك مسجد بود.


موضوعات: داستان,
[ بازدید : 86 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

ادامه مطلب

تمامی حقوق این وب سایت متعلق به اخلاق بیست است. || طراح قالب avazak.ir
ساخت وبلاگ تالار اسپیس فریم اجاره اسپیس خرید آنتی ویروس نمای چوبی ترموود فنلاندی روف گاردن باغ تالار عروسی فلاورباکس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]